خدا جون میشه یواشکی بهم بگی اونی که ازش بیخبرم چه حالی داره...؟!
ببین...
غرورم را زیر پاهایت انداختم ! پس من ترسو نیستم...
ترس را با نبودنت یادم نده...
بخدا سخت نیست!!
همه ی بودنم برای لحظه های تو...
میمیرم برای تو...
میدانم جایم خالی نخواهد شد..
فقطــــــــــــــــــــ
فقط بگذار هوایمان با هم بمانـــــــــــــــــد!!!!
خداوندا
از بچگی به من
آموختند همه را دوست بدارم
حال که بزرگ
شده ام
و
کسی را دوست می
دارم
می گویند:
فراموشش کن
دکتر علی شریعتی
اولین روز ....بخاطر داری؟ ....... اولین روز بارانی را بخاطر داری؟.. غافلگیر شدیم.... چتر نداشتیم ... خندیدیم ... دویدیم..... و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی را چطور؟... پیش بینی اش را کرده بودی .... چتر آورده بودی..... و من غافلگیر شدم..... سعی میکردی من خیس نشوم..... و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد میکند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کاملا بالای سر خود گرفته بودی و شانه راست من کاملا خیس شد
و
و
و
چند روز پیش را چطور؟
بخاطر داری
که با یک چتر اضافی آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر تو چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
فردا دیگر برای قدم زدن نمیآیم....
تنها برو.
دکتر علی شریعتی
دلم خیلی گرفته...!
اینجا به کسی نمی توان نزدیک شد
ادم ها از دور دوست داشتنی ترند!!!
گاهی لازم است کوتاه بیایی
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...
اما می توان چشمان را بست و عبور کرد !
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری ...
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی
وقتی که دیر رسیدم و با دیگری دیدمت
فهمیدم که گاهی
هرگز نرسیدن بهتر است از دیر رسیدن!
تقصیر تو نیست بنده ایی بیش نبودی من خدایت کردم
دیگران هم حق دارند ستایشت کنند.....
خدایا ! تو در آن بالا ، بر قله ی بلند الوهیتت ، تنها چه می کنی ؟ ابدیت را بی نیازمندی ، بی چشم به راهی ، بی امید ، چگونه به پایان خواهی برد؟ ای که همه هستی از تو است، تو خود برای که هستی؟ چگونه هستی و نمی پرستی؟ چگونه می توانم باور کنم که تو نمی دانی که پرستش در قلب کوچک من ، پرستنده ی خاکی و محتاج تو ، از همه ی آفرینش تو بزرگتر است، خوب تر است، عزیز تر است؟ چگونه نمی دانی عبودیت از معبود بودن بهتر است؟ نمی دانی که ما از تو خوشبخت تریم؟ ای خدای بزرگ ! تو که بر هر کاری توانایی ! چرا کسی را برای آنکه بدو عشق ورزی...
خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم!نمیدانم! نمی دانم خداوندا
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم!!! نمی دانم خداوندا!!! به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده
پناهم ده
امیدم ده خداوندا
که دیگر نا امیدم من و
میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی
بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم دگر پایان پایانم
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم
چرا پنهان کنم در دل؟
چرا با کس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به کس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی
من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم. به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم
نمی پرسم
نمی گویند
نمی جویند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
کلام آشنایی ده
خداوندا پناهم ده
دل گمگشته ی من را نشانم ده