روزی از گورستانی می گذشتم
تخته سنگی را یافتم که رویش نوشته بود:
" اگر جوانی عاشق شد چه کند؟ "
من هم زیر آن نوشتم:
" صبر ".
برای بار دوم که از آنجا گذر کردم،
زیر نوشته ی من کسی نوشته بود:
" اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ "
من هم با بی حوصلگی نوشتم :
" مرگ ".
برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم،
انتظار داشتم زیر نوشته ی من نوشته ای باشد
اما،
زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم...